موجودی بنام رقیب
خب درست وقتی که فکر میکردم بلاخره جای محکمی قدم گذاشتم و خیالم راحت شد که احتمال مزاحمت هیچ کسی هم نیست سرکله ی دختری که بخاطر سفارش پدرش که عضو ارکان مهم شهرستانه به دفتری که توش کارآموزی میکنم پیدا شد و درست نشست روبه روی من! و اینگونه شد که من امروز یه رقیب پیدا کردم!
دفتر کوچکیه و توان گنجاندن دو کارآموز را به سختی داره پس به زودی عذر یکیمونو میخوان که یحتمل اون شخص منم!! حالا دو راه دارم یا قبل از اینکه خودشون بگن صحنه رو خالی کنم یا اونقدر تلاش کنم که هیچ جوره نتونن بیخیال من بشن!! راه اول آسون تره و کاریه که همیشه میکنم! از ترس شکست حتی تلاش هم نمی کنم! و فکر نمی کنم که شاید این بار برگ برنده دست من باشه!! صحنه را برای رقیب خالی میکنم و بی مبارزه بهش مدال قهرمانی رو میدم. امروز هم تمام راه ها و دفترهای دیگه ای که احتمال داره منو قبول کنن را از نظر گذروندم اما میدانی این بار چی جلوی فرار همیشگی ام را گرفت؟ این که من این بار واقعا دلم میخواهد انجا بمانم. در حدی که حاضرم فرار همیشگی را کنار بذارم و تا وقتی که داور شکستمو اعلام نکنه بمونم و مبارزه کنم. درست مثل پافشاری دختربچه ای برای خرید عروسک توی ویترین.
اینبار دیگر به چشم های رقیب زل میزنم و پایم را روی زمین مسابقه محکم میکنم و آماده ام که داور بگه:
شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروع کنید
کسی چه می داند؟ شاید این بار برنده ی این مسابقه من باشم