خاطرات یک عدد ماهی گلی

هرچیزی در زمان خودش رخ میدهد باغبان اگر باغش را غرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند

هرچیزی در زمان خودش رخ میدهد باغبان اگر باغش را غرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

مدتی بود گمان می کردم دیگر نیازی به کوهنوردی ندارم. با خودم فکر میکردم تنها برای پر کردن اوقاتم کوه مرفتم. وحالا که آخر هفته ها با دوستانم سرگرمم دیگر نیازی به آن ندارم. اما چیزی درونم گم شده بود. نمی دانستم این خلا از چیست؟ فقط میدانستم خوشحال نیستم.

دوباره برگشتم به کوه نوردی! و فهمیدم اعتماد به نفسم را گم کرده بودم! شخصیتم را گم کرده بودم! اراده ام را ! صبرم را! تلاش و پشتکارم را...

درست مثل کسی که به زندگی برگشته و بار دیگر زیبایی ها را می نگرد منظره ها را در ذهنم عکس برداری میکردم. بعد از مدتها کوهنوردی خسته کننده بود اما ادامه میدادم و از تک تک لحظه هایش درس میگرفتم.

فهمیدم چیزهایی در زندگی هست که با هیچ سرگرمی دیگری پر شدنی نیستند. درسهایی که کوه ها به من میدهند تخصص هیچ معلم دیگری نیست.

تمام روز بعد از درد شانه هایم از سنگینی کوله ام نمی توانستم تکان بخورم اما خوشحالی خاصی داشتم چون به زندگی ام برگشته بودم. زندگی ای که مال من بود! متعلق به من بود! 

خوشحالم به زندگی ام برگشته ام. چون در زندگی من هیچ راه میان بری برای رسیدن وجود ندارد‍! و من باید یاد بگیرم همیشه قوی باشم. همیشه! به امید حق.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۶
Baharchan

آدم ها می آیند

زندگی میکنند

میمیرند

و می روند

اما...

فاجعه ی زندگی تو از آن روز آغاز میشود که آدمی می میرد

اما نمی رود

می ماند

و نبودنش در بودن تو چنان تهنشین می شوند که تو می میری در حالی که زنده ای

و او زنده میشود در حالی که مرده است

از مزار که بازگشتی قبرستان را به خانه نیاور


این متن را بارها و بارها خوانده ام! و گمان می کردم تنها متعلق به مردن ست! اما راستش را بخواهی آدمی که از زندگی ات میرد را هم باید مرده دانست! معتقدم هر کسی که در زندگی ما می آید هدفی دارد.ما با کسی تصادفی آشنا نمی شویم! هیچ کس! و وقتی ماموریتش تمام شد وقتش میرسد که برود! اما گاهی اصرار ما برای ماندنش خلاف نظم خلقت است!!! درست است! دل کندن سخت و جانکاه ست اما گاهی باید دست هایت را باز بگذاری و اجازه دهی کسی که ماموریتش را به اتمام رسانده برود! و خلا ایجاد شده کسی را جذب کند که باید بیاید!!!

بدترین لحظه زمانی ست که فکر میکنی یعنی این همانی که باید باشد نبود؟کسی که این همه دوستش داشتم؟ چه دلیلی برای رفتنش دارد؟؟؟چه اصراری؟؟

اما میدانی گاهی رفتن به نفع ماست. بگذار به سیاره اش برگردد.او ماموریتش را در زندگی تو به اتمام رسانده. بگذار زندگی رسم خودش را طی کند

هر چه باشد ما اولین بار ست که بندگی می کنیم ولی او قرنهاست که خدایی میکند!به خدا اعتماد کن


عنوان کلامی از چه گوارا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۰
Baharchan

و وقتی میگویم میخواهم نقاشی بکشم فقط خدا میداند حالم چقدر خراب است؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۳۷
Baharchan

گاهی اوقات به این نتیجه میرسی که بهترین کار بیخیال بودن برای مدتیه!! بیخیال رسیدن به شخص خاصی. بیخیال نرسیدن بهش! بیخیال حرف و نظر دیگران !حتی بیخیال تمام فکر و خیالات خودت ! فقط بیخیال شوی و با امواج زندگی همراه شوی! بی هیچ تقلایی... اجازه دهی مغزت خفه شود! و هیچ حرفی نزند... سکوت مطلق...

اجازه دهی هیچ حسی به هیچ چیزی نداشته باشی. و لبخند را فراموش نکنی. به همه چیز بخندی و بگذاری زندگی روند خودش را پیش بگیرد! این همه تقلا چه فایده ای دارد وقتی همه معتقدند راهی که میروی بن بست است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۰۴
Baharchan
تا حالا شده کسی را ببینید که تمام عمرتون دوست داشتید باهاش آشنا شید اما وقتی باهاش ملاقات میکنید متوجه میشید آنقدر تو اوجه که حتی اگه روی انگشت های پاتون بایستید و دستاتونو تا جایی که میشه به سمتش بکشید باز هم بهش نمی رسید؟ 
وقتایی که میفهمید رویاهای شما هم میتونن واقعی باشن اما مشکل اینجاست که اونی که بهشون دست پیدا میکنه شما نیستید! کس دیگریه! 
و در یک چشم بهم زدن همه چیز محو میشه درست مثل اینکه زندگی قصد آب کردن دلتون را داشته باشه! 
وقتایی که مات و مبهوت به تصویر خودتون توی آیینه نگاه میکنید و سعی میکنید بفهمید که چرا به اندازه ی کافی خوب نیستید؟ از فرق سر تا نوک پاتونو بررسی میکنید و سعی میکنید یه لیست از اشکالات مسخره در خودتون پیدا کنید اما هیچ کدوم از اینها مشکل اصلی نیست
مشکل اصلی اینه که بعضی ها قسمت ما نمی شوند! مهم نیست چقدر سخت تلاش کنید! آدمی نیستید که آنها را جذب کنید!
سعی میکنید برگردید به ریتم زندگی معمولی خودتون و توی دنیای کوچکی که ساختید دست و پا بزنید! تقلا کنید و سعی کنید راهی برای بقا پیدا کنید! اما اینبار کمی خسته تر...کمی غمگین تر...کمی افسرده تر... 
برگردید به رویاهای قبلی...سعی کنید فراموش کنید...شاید بتوان با همین آدمهای دورو اطراف هم خوشحال بود...نمی دانم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۹
Baharchan

گاهی با خودم فکر میکنم که من هم به تموم چیزهایی که میخواستم تا حدودی رسیده ام! دقیقا نه به اون نحوی که میخواستم و نه به اون کیفیت اما خب رسیدن در کار بوده! این موضوع به همون اندازه که خوشحال کننده ست میتونه ناراحت کننده باشه!

درست مثل اینکه خدا هم آرزوهای ما رو برآورده میکنه اما با کیفیت جنس های درجه سه چینی!!! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۱۰
Baharchan