خاطرات یک عدد ماهی گلی

هرچیزی در زمان خودش رخ میدهد باغبان اگر باغش را غرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند

هرچیزی در زمان خودش رخ میدهد باغبان اگر باغش را غرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خب درست وقتی که فکر میکردم بلاخره جای محکمی قدم گذاشتم و خیالم راحت شد که احتمال مزاحمت هیچ کسی هم نیست سرکله ی دختری که بخاطر سفارش پدرش که عضو ارکان مهم شهرستانه به دفتری که توش کارآموزی میکنم پیدا شد و درست نشست روبه روی من! و اینگونه شد که من امروز یه رقیب پیدا کردم! 

دفتر کوچکیه و توان گنجاندن دو کارآموز را به سختی داره پس به زودی عذر یکیمونو میخوان که یحتمل اون شخص منم!! حالا دو راه دارم یا قبل از اینکه خودشون بگن صحنه رو خالی کنم یا اونقدر تلاش کنم که هیچ جوره نتونن بیخیال من بشن!! راه اول آسون تره و کاریه که همیشه میکنم! از ترس شکست حتی تلاش هم نمی کنم! و فکر نمی کنم که شاید این بار برگ برنده دست من باشه!! صحنه را برای رقیب خالی میکنم و بی مبارزه بهش مدال قهرمانی رو میدم. امروز هم تمام راه ها و دفترهای دیگه ای که احتمال داره منو قبول کنن را از نظر گذروندم اما میدانی این بار چی جلوی فرار همیشگی ام را گرفت؟ این که من این بار واقعا دلم میخواهد انجا بمانم. در حدی که حاضرم فرار همیشگی را کنار بذارم و تا وقتی که داور شکستمو اعلام نکنه بمونم و مبارزه کنم. درست مثل پافشاری دختربچه ای برای خرید عروسک توی ویترین.

اینبار دیگر به چشم های رقیب زل میزنم و پایم را روی زمین مسابقه محکم میکنم و آماده ام که داور بگه:

شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروع کنید

کسی چه می داند؟ شاید این بار برنده ی این مسابقه من باشم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۲۰:۳۵
Baharchan

زوم کرده ام روی اتاق مادرو پدرم. که باید تغییرش دهم و یه دکوراسیون خوشگل برایش بزنم. همین تغییرات کوچک اما سازنده. هر بلا و مصیبتی که میشد بر سر اتاق خودم آوردم و به یک گالری کوچک تبدیلش کردم و حالا افتاده ام به جان اتاق مادرم.

ببینم تا آخر تابستان میتوانم خودم را سرگرمش کنم و این اتاق ساده و معمولی را به یکی دیگر از گالری های آثارم تبدیل کنم؟؟اگر همه چیز خوب پیش رفت شاید عکس قبل و بعدش را هم بگذارم!!



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۲:۰۵
Baharchan

وبلاگ چهار ساله ام محو شد.در یک اقدام عجیب بلاگفا.و تمام خاطرات تلخ و شیرینم را با خود به اعماق دره فراموشی فرو برد.پاک شدند انگار هیچ وقت همچین روزهایی نبودند. تمام دلتنگی های پشت کنکور بودنم را. تمام خاطرات شیرین دانشگاهم را که برایم عزیزترین بودند حالا محو شدند و نوشتن دوباره شون هیچ لذتی نداره. اونقدر غمگینم که گویی بخشی از وجودم محو شده دلخوش بودم به چهار خط نوشته و حالا همان ها را هم از دست داده ام

گاهی این از دست دادنها بد هم نیستند یادت می آورند به هیچ چیز نباید دلبست همه چیز فانیست درست مثل خود ما..وبلاگی که فکر میکردم برای فرزندانم خواهم خواند را در عرض چند روز از دست دادم حالا مصیبت های بزرگتر را تصور کنید. 

حال وبلاگی نو ساختم تا روزهای دیگر زندگی ام را بنویسم.شروعی نو.

باید خوشحال بود هنوز هم فرصت برای شروعی جدید هست هنوز هم وقت برای خاطره ساختن هست هنوز هم زنده ایم و نفس میکشیم و دستانی برای تایپ کردن داریم

باید شاکر باشیم که هنوز هم سالمیم

پس با توکل به خودش دوباره شروع میکنیم. 

وبلاگ جدید سلام

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۶
Baharchan