خاطرات یک عدد ماهی گلی

هرچیزی در زمان خودش رخ میدهد باغبان اگر باغش را غرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند

هرچیزی در زمان خودش رخ میدهد باغبان اگر باغش را غرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند

همین کارهای کوچک

شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۸ ب.ظ
این پاییز انگار با من سر لج داشته باشد هی کاری میکند من پایم به بیمارستان باز شود. بی خود و بی جهت و بدون تماس با فرد مریضی کل سیستم بدنم بریزد بهم و کارم به سرُم و پنی سیلین بکشد!!
این پاییز هم دیگر شورش را در آورده بود تا اینکه دیروز واقعا حالم بد شد و تک تک استخوانهایم به دردی عجیب دچار شدند! این دیگر نوبرش بود! خلاصه بعد از بیمارستان و دارو دواهای همیشگی نشستم و زار زار گریه کردم!
راستش مریضی را بهانه کرده بودم! میخواستم برای تمام چیزهایی که مدتها عذاب میدادند گریه کنم! و برای همه ی از دست رفته ها عزاداری!! مجلس ختم تک نفره در تاریکی اتاق و آهنگ کجایی چاووشی با حضور تنها خودم بی هیچ مزاحمت و کم و کاستی برگزار شد!
و من یک دل سیر خودم را خالی کردم!! دست کم برای مدتی حالم خوش خواهد بود!! و دیگر چیزی برایم پشیزی ارزش ندارد! خوش خواهم بود با حال خودم!!
امروز اما برعکس دیروز هرچند بخاطر گلودرد نمی توانستم حرف بزنم و صدایم از ته چاه بیرون می امد و بخاطر پنی سیلین کج کج راه میرفتم اما با دوستانم کلی خندیدیم! آن هم به ریش خودمان!!! و صدالبته اطرافیان!!! و شک نکنید که دنیا!!
امروز کلی کارهای کوچک و نیمه تمام دارم که میخواهم به همشان برسم و برایشان برنامه ریزی انجام دهم! دست کم اگر هم نرسیدم انجامشان دهم کلاس دارد برنامه ریزی کنی!!!
اصلا خیلی باکلاس است وقتت آزاد نباشد و مدام کاری نیمه تمام داشته باشی! بعللللله!!
به مادرم میگویم : اگر میخواهی برایم دعا کنی بگو هیچ وقت بیکار نباشم! که بیکاری مرا مریض و دیواانه می کند!
میگوید:
الهی آمین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۴
Baharchan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی