خاطرات یک عدد ماهی گلی

هرچیزی در زمان خودش رخ میدهد باغبان اگر باغش را غرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند

هرچیزی در زمان خودش رخ میدهد باغبان اگر باغش را غرق آب هم کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند

کوه ها صدا میزنند مرا

شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۴۶ ب.ظ

مدتی بود گمان می کردم دیگر نیازی به کوهنوردی ندارم. با خودم فکر میکردم تنها برای پر کردن اوقاتم کوه مرفتم. وحالا که آخر هفته ها با دوستانم سرگرمم دیگر نیازی به آن ندارم. اما چیزی درونم گم شده بود. نمی دانستم این خلا از چیست؟ فقط میدانستم خوشحال نیستم.

دوباره برگشتم به کوه نوردی! و فهمیدم اعتماد به نفسم را گم کرده بودم! شخصیتم را گم کرده بودم! اراده ام را ! صبرم را! تلاش و پشتکارم را...

درست مثل کسی که به زندگی برگشته و بار دیگر زیبایی ها را می نگرد منظره ها را در ذهنم عکس برداری میکردم. بعد از مدتها کوهنوردی خسته کننده بود اما ادامه میدادم و از تک تک لحظه هایش درس میگرفتم.

فهمیدم چیزهایی در زندگی هست که با هیچ سرگرمی دیگری پر شدنی نیستند. درسهایی که کوه ها به من میدهند تخصص هیچ معلم دیگری نیست.

تمام روز بعد از درد شانه هایم از سنگینی کوله ام نمی توانستم تکان بخورم اما خوشحالی خاصی داشتم چون به زندگی ام برگشته بودم. زندگی ای که مال من بود! متعلق به من بود! 

خوشحالم به زندگی ام برگشته ام. چون در زندگی من هیچ راه میان بری برای رسیدن وجود ندارد‍! و من باید یاد بگیرم همیشه قوی باشم. همیشه! به امید حق.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۸
Baharchan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی