ما به آرزوهایمان یک رسیدن بدهکاریم
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۰ ب.ظ
امروز صبح وقتی ساعت 5 از خواب پریدم و رفتم توی حیاط که هوایی بخورم صدای اذونو شنیدم و با خودم گفتم چقدر دلم میخواد با خدای خودم دردودل کنم.نشستم و با همون چشمای خواب آلود و نیمه باز شروع کردم به گفتن و گفتن و گفتن!!!از شکوه و گلایه و شکلایت شروع شد تا بعد نوبت رسید به همه چیزهایی که دلم میخواست. اونی که از همه مهم تر بود را خواستم. و خیلی محکم ازش خواستم که منو به آرزوهام برسونه. دلم نمی خواست بلند شم اما فکر کردم نماز خوندن الان چقدر دلچسب تر میتونه باشه. از هرچیزی که بگذریم باز هم حال و هوای درد و دل کردن با خدا یه چیز دیگست.یه چیزی که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.هیچ چیز. بهم اعتماد کن
۹۴/۰۵/۲۰